Monday, December 01, 2008

پیش از این...درد



من اینجا گم شده ام.
0
شاید ماهها پیش؛ شاید سالها پیش از این؛
گم شده بودم.0
اما این چیزی نیست که بخواهم به یاد بیاورم.0
تمامی این را برای این نیامدم که بگویم گم شده ام.0
این درد اکنون برایم کهنه شده است.0

شاید برای این آمده ام که بگویم درد دارم؛
برای دیر رسیدنت؛
برای فراموش کردنت؛
برای از بین بردن من؛ از بین بردن این تنی که شاید فراموشکار است.0
حنجره ام خون آلود از زخم خنجر آویخته به دیوار است.0
اما آن خنجر دیگر نمی برد.0
این حنجره بی اختیار خون آلود میشود.0
میبینی که دردهایم بسیار است. پس بگذار برایت بگریم؛
حال که من به گریه ای نیازمندم؛ حال که دست نیاز به اشکهایت دراز کرده ام؛
بگذار این تن بگرید؛ بگذار این چشم بنگرد؛
بر دردی که این تن گمشده من را چنین محزون بر زیر آوار رها کرده است.0

من گم شده ام؛ من اگر هنوز سقوط نکرده باشد فراموشکار شده است.0
و اگر درست دیده باشم؛ حنجره ات زخمی خنجری ست که دیگر نمی برد.0
شاید ماهها پیش؛ شاید سالها پیش از این...
0

Archive

All Contents Copyright © 2011 Insomnia Times | Arash Khosronejad.
All rights reserved.
زمان های بی خوابی. زمانهای بیخوابی . نوشته های آرش خسرونژاد