Monday, April 14, 2008

روبرو : پشت و رو

در این تب می سوخت.0
صدا می پیچید و در آن پیچش صدا؛
او را در میان هر بود و نبودی یافتم.
0
* * *
اون روز عصر وقتی بهم رسیدیم؛
تو اون سکوتی که مدام به من تحمیل میشد بیشتر و بیشتر غرق می شدم.0
به دور و برم که ...0
* * *
در این تب می سوخت.0
صدا در سرش می پیچید و در سکوت غرق میشد.0
مرا در میان هر بود و نبودی گم کرد.
0
* * *
هر چی فکر می کردم؛
که چرا درست همین الان بایستی لال مونی بگیرم
عقلم به هیچ جا قد نداد.0
احساس می کردم که دارم تقاص پس میدم؛
چشمام دیگه رمق...0
* * *
در تبی جانسوز می سوخت؛
ریشه اش در آب ولی مرگ را در من می دید.
0
* * *
حس بدی بود؛
جایی بودم که احساس می کردم بهش تعلق خاطر دارم؛
ولی مثل یه غریبه به دور و برم هاج و واج مونده بودم...!0
وقت نشد حتی درست ببینمش.0
گفتم خوب ! حالا که خوابیدی...! بذار واسه بعد.0
وقتی برگشتم تازه...0
* * *
بر تبی چنان هولناک می سوخت.0
به خنکای صبح نرسید.0
به پرواز که درآمدیم؛ او پشت سر دست تکان می داد.
0



Archive

All Contents Copyright © 2011 Insomnia Times | Arash Khosronejad.
All rights reserved.
زمان های بی خوابی. زمانهای بیخوابی . نوشته های آرش خسرونژاد