Thursday, January 10, 2008

گیر افتاده در پیچ بلند



در تمام این لحظات (کاش فقط همین لحظات)؛
و در تمامی روزهایی که آمد و من شادمان در آن غوطه ور بودم؛
کاش می دانستم که چنین چیزی را خواهم دید.0
(تهران؛ دی 1386)


+ + +

آه عزیز من؛
این ماشین دیگر روشن نخواهد شد.0
این جسم فیزیکی دیگر به سوی تو نخواهد آمد.0
مرا اینگونه نگاه نکن؛
هیزم وقتی خیس باشد دود خواهد کرد؛
این ماشین دیگر روشن نخواهد شد و من در این جاده گیر افتاده ام.0
تو به حرکت خودت ادامه بده.0
تو را در جایی دیگر خواهم دید.0

+ + +

گاه ساکت و گاه ساکت تر از آنچه بودم؛
به خیابان بلند روبرویم خیره می شدم؛
به انتهایش؛ به جایی که به آن پیچ و آن چراغ ختم میشود.0
سکوت آخر پاییز؛ زمین خیس؛
تنها؛
گاه؛
با صدای بلند؛
آواز می خواندم؛
در سکوت آخر پاییز؛ روی زمین خیس؛
خیره به انتهای خیابان؛
در آن پیچ بلند.0

+ + +

از آنجا که ایستاده ای؛
همه را میبینی؛
جز من را؛
و من از جایی که نشسته ام؛
هیچکس را نمی بینم؛
جز تو را.0

پاییز و آنهمه سرد؟


Archive

All Contents Copyright © 2011 Insomnia Times | Arash Khosronejad.
All rights reserved.
زمان های بی خوابی. زمانهای بیخوابی . نوشته های آرش خسرونژاد